Please enter banners and links.

1-1-2-مفاهیم قریب المضمون1-1-2-1-إبداعإبداع، همان إنشاء وآفريدن است كه بدون نمونهی قبلى ايجاد و انجام شود، هرگاه كلمهی بديع، در بارهی خداى تعالى به كار رود به معنى ايجاد و آفرينش چيزى است بدون مادّه و ابزار و بدون زمان و مكان، اين گونه آفرينش و إبداع، خاصّ خداوند است.واژهی بديع به مبدع يعنى ايجاد كننده گفته مى‏شود، مثل آيهی « بَدِيعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. » و نیز گفته شده است که ابداع، احداث یا آفریدن شیء است بدون اینکه قبل از آن خلق شده باشد ویا شناختی قبل از آن نسبت بدان وجود داشته باشد. به همین دلیل یکی از اسماء الهی بدیع میباشد، زیراقبل ازخداوند چیزی موجود نبوده است.
همانطور که ملاحظه شد راغب اصفهانی در کتاب خود و همچنین مؤلف کتاب العین واژهی إبداع را در لغت همان إنشاء و آفريدن تعریف نمودهاند كه بدون نمونه قبلى ايجاد و انجام شود.
1-1-2-1-1-دراصطلاح حکمت
در اصطلاح فلسفه، آفرينش (ابداع) به چند معنى به كار رفته است:
اول: به وجود آوردن چيزى از چيزى يا تركيب چيز تازه‏اى از اشيائى كه قبلا موجود بوده است.آفرينش هنری، آفرينش علمى وابداع صور خيالى از آن جمله است.
دوم: پديد آوردن چيز از ناچيز، مانند آفرينش خداوند سبحان. آفرينش او از نوع تركيب و تاليف نيست بلكه بيرون آوردن از نيستى به هستى است. فيلسوفان بين ابداع و خلق تفاوت قائل شده و گفته‏اند: ابداع پديد آوردن چيز از ناچيز است و خلق پديد آوردن چيزى از چيز ديگر. به اين جهت خداى بزرگ گفته است: پديد آورندهی آسمانها و زمين‏ (بَدِيعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ) و نگفته است بديع الانسان، بلكه گفته است:انسان را خلق كرد.( خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ.).
سوم: ايجاد شى‏ء به نحوى كه مسبوق به عدم نباشد در مقابل صنع، زيرا صنع عبارت است از ايجاد شى‏ء مسبوق به عدم.
درفرهنگ فلسفی نیز آمده:«آفرينش در لغت به معنى پديد آوردن چيزى است به نحوى كه قبلا نبوده باشد.»
ابن سينا در اشارات گويد:«ابداع اين است كه شى‏ء هستى خود را از غير بگيرد به نحوى كه هستى آن فقط متعلق به اوباشد، بدون اينكه ماده يا ابزار يا زمان بين آن دو واسطه شود و آنچه بعد از عدم زمانى، به وجود آيد بى‏نياز از واسطه نيست». این همان معنای سوم ازکتاب فرهنگ جمیل صلیبا است که در مقابل صنع به کاررفته است و منظور از عدم در آنجا همان عدم زمانی است که ابن سینا در اشارات خود بدان پرداخته است.
اين مطلب اشاره به اين است كه هر چه مسبوق به عدم باشد، مسبوق به ماده و زمان است. اما مقصود از ابداع، چنانكه نصير الدين طوسى گفته است، عكس نقيض اين قضيه است. و آن اين است كه هر چه مسبوق به ماده و زمان نباشد، مسبوق به عدم نيست.
1-1-2-1-2-کاربرد درنهج البلاغهابداع در کلمات شریف امیر المومنین دردو معنا استعمال شده است:
الف) در معنای خاص خود که همان آفرینش بدون نمونه و سابقه ی قبلی و بدون ماده قبلی است، مانند فرازهای زیر از نهج البلاغه:
«إبتدع الخلق». او قادری است که آفریدگان را بدون هیچ الگو ونمونه ای که از آفریدگار و معبودی پیش از خودگرفته باشد آفریده است.
«لیس فناء الدنیا بأعجب من إنشائها وإختراعها».
ب) به طور عام و مطلق در معنای خلق و آفرینش به کار رفته است، مانند فرازهای زیر:
1- «لا اعترضته فی حفظ ما إبتدع من خلقه عارضه…». در نگاهدارى آن چه پديد آورد از آفريدگان، چيزى مانع او نگرديد. ابداع در اینجا به معنای عام استعمال شده و ایجاد و انشاء را در بر میگیرد.
«فطرها(الخلائق) علی ما اراد و ابتدعها».این آفرینش شگفت را بر وفق آنچه خواست و ارادهی او بود به نوآوری برنهاد.
«ثم خلق سبحانه لاسکان سماواته…خلقا بدیعا من ملائکته و ملأ بهم فروج فجاجها». سپس خداوند آفریدگانی شگفت و تازه آفرید.
«و لا شریک اعانه علی ابتداع عجائب الامور…». بی هیچ شریکی یاری دهندهی او درآفرینش امورعجیب.
«الحمدلله… مبتدع الخلائق بعلمه…». در آفريدن آفريدگان و پديد آوردن پديدگان مبتكر و توانا است.
1-1-2-2-إنشاء راغب اصفهانی درالمفردات خود درذیل واژهی إنشاء چنین آورده است:«انشاء به معنى ساختن، ايجاد كردن و بالا بردن است. همچنين انشاء به معنى جعل كردن و آغاز كردن است و نيز به معنى وضع كردن و قراردادن آمده است. نشاء، يعنى به وجود آوردن چيزى و تربيت كردن آن.»
فرمایش خداوند که فرمود:« وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَكُمْ. ». ،او کسی است که شمارا ایجاد کرد. یعنی شما را به وجود آورد و خلق کرد. هرکس به چیزی (کاری) ابتداء کند یعنی آن را ایجاد کرده است. انشاء یعنی خلق کردن.
1-1-2-2-1-دراصطلاح حکمتانشاء به معنى ساختن، ايجاد كردن و بالا بردن است. ابن جنى در مثال‏هائى كه براى معنى اين لغت ذكر كرده، مى‏گويد:«اين لغت در همهجا به صورتىكه در مبدأ انشا شده است، به كار مى‏رود.» همچنين انشاء به معنى جعل كردن و آغاز كردن و نيز به معنى وضع كردن و قرار دادن آمده است. زجاج در مورد اين آيهی شريفه:« وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ مَعْرُوشٰاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشٰاتٍ .»‏ گفته است انشاء، به معنى ابداع و آغاز كردن در آفرينش است. هر كس چيزى را ابتدا كند، آن را انشاء مى‏كند. پس انشاء به معنى ساختن و آفريدن و ايجاد كردن است. به فعليت دادن چيزى از حالت بالقوه انشاء گويند.
لازم به توضیح است که واژهی انشاء در آثار ابن سینا و در حکمت او در مباحث خلقت و آفرینش مورد توجه او نبوده است و در معنای عام خود در مباحث غیر مربوط به موضوع آفرینش و خلقت به کار رفته است، به نظر میرسد به این دلیل است که واژه هایی همچون ایجاد وخلق و احداث بار معنایی واژهی انشاء را افاده میکنند. بنابراین او از واژههای ایجاد و خلق و احدث و ابداع در مورد آفرینش استفاده نموده است.
1-1-2-2-2-کاربرد درنهج البلاغه «انشأ الخلق إنشاء». ایجاد کرد مخلوقات را به ابتداء ایجاد.
«أم هذا الذی انشأه فی ظلمات الارحام؟». مگر انسان همان نطفه وخون نیم بند نیست که خدا او را در تاریکیهای رحم و غلافهای تودرتو پدیدآورد؟
«ولیس فناء الدنیا بعد ابتداعها بأعجب من انشائها واختراعها». نابودی جهان پس از پدید آمدن، شگفت آورتر از آفرینش آغازین آن نیست.
«المقره بالعجز عن انشائها». اقراردارند که نمیتوانند پشه ای بیافرینند.
«ایها المخلوق السوی والمنشأ المرعی….». ای انسان، ای آفریدهی راست قامت، ای پدیدهی نگهداری شده .
با توجه به فرازهای فوق از کاربرد واژهی إنشاء در نهج البلاغه، می بینیم که این واژه درمعنای عام و به همان آفرینش به صورت مطلق استعمال است.
1-1-2-3-ایجادکلیدواژهی ایجاد نیز همانند واژهی إنشاء درکاربرد عام وبه معنای آفرینش به کاررفته است.«وجد اللّهُ الشي‏ءَ». آن چيز را خدا آفريد.
1-1-2-3-1-دراصطلاح حکمتایجاد همان خروج شیء از قوه به فعل است. ایجاد شیء چیزی نیست مگر منقلب شدن شیء از عدم به وجود.
صدرا گويد غرض از ايجاد عالم ايصال هرممكنى است به كمال مطلوب خود و به عبارت ديگر غرض از ايجاد افاضهی جود و سير ممكنات از مراتب دانيهی خود به اعلى مرتبت كمال و به درجهی خير محض و وصول به اعلى مراتب ممكن ميباشد.
دربیشتر آثار ابن سینا واژهی ایجاد درمعنای صرف وجود بخشی یا معنای مطلق آفرینش به کار رفته استوا ما درمعانی دیگر دربحث آفرینش عالم ماده و نیز آفرینش بدن به طور خاص وهمچنین در باب حرکت افلاک که جسمانی هستند وبحث در آفرینش صورتهای طبیعی استعمال گردیده است.
1-1- 2-3-2-کاربرد درنهج البلاغه«ولو اجتمع …لا عرفت کیف السبیل الی ایجادها…».اگر گرد هم آیند … راه پیدایش آن را نمیشناسند.لازم به ذکر است که در نهج البلاغه امام علی علیه السلام تنها جایی که واژهی«ایجاد» به کار رفته است در همین خطبه می باشد که به معنای خلق و آفرینش آمده است.
1-1-2-4-إخْتِراع‏اختراع با کسره به معنای ابداع و انشاء میباشد.گفته میشود:«اختراع کرد»،یعنی انشا و ابداع کرد.«اخْتِرَاعاً الشي‏ءَ» یعنی آنچيز را اختراع كرد، آنچيز را به وجود آورد، آنچيز را دو نيم كرد.
1-1-2-4-1-دراصطلاح حکمت
اختراع عبارت از ايجاد غير مسبوق به مدت است و به عبارت ديگر هر موجودى كه وجودش با نمونه نباشد و قبل از آن مانندى نداشته باشد مختَرَع گويند و معنى آن كه گويند اختراع ايجاد غير مسبوق به مدت است همين است. مانند افلاك كه وجود آنها اختراعى است. بعضى گويند اختراع مرادف با ابداع است. صدرا اختراع و انشاء و ابداع را مرادف آورده است وميگويد:«خداى متعال اصول اكوان را آفريد، بدون آنكه وجود آنها مسبوق به ماده باشد و ايجاد كرد آنها را بر سنة اختراع و انشاء. در هرحال اگر اختراع مرادف با ابداع باشد ايجاد غير مسبوق به ماده و مدت خواهد بود.»
1-1-2-4-2-کاربرد درنهج البلاغه
درنهج البلاغه فقط واژهی اختراع بدون استعمال سایر مشتقات یک بار به کاررفته است که پیش از این ذیل واژهی انشاء نیز بیان گردید:
«ولیس فناء الدنیا بعد ابتداعها باعجب من انشائها و اختراعها…». نابودی دنیا بعداز پدید آمدن، شگفتآورتر ازآفرینش آغازین آن نیست.
1-1-2-5-تکوین‏كون،اصلی است که دلالت برخبراز حدوث شیء یا درزمان گذشته و یا درزمان حال میکند.
«الكَوْنُ: الحَدَث».کون همان حدث است.
1-1-2-5-1-دراصطلاح حکمتتکوین یعنی اینکه شیء وجودمادی داشته باشد.همچنین به معنای ایجاد مسبوق به ماده است بدون زمان. وگاهی نیزمسبوق به ماده و زمان با هم. ونیزگفته اند ایجاد شیء درزمانی بعد ازعدم زمانی سیالش داخل در جنس امتداد و لاامتداد و استمرار و لا استمرار«تکوین»نامیده میشود. وهمچنین تکوین به معنای ایجاد و ابداع و احداث نیز میباشد.
بعضی گفته اند تکوین تحقق و وقوع شیء است ومانند سایر افعال تامه نیاز به فاعل دارد. تكوّن نیز انقلاب و تغيير شى‏ء از آن چه بالقوة است به سوى فعليت.
بنابراین تكوين به معانى احداث، ایجاد و انشاء، خلق و ابداع است.در متون قديم فلسفه معمولا تكوين به معنى كون در مقابل فساد مى‏آيد. پس تكوين شى‏ء، عملى است كه به موجب آن، شى‏ء احداث مى‏شود و به حالت موجود مى‏رسد. به اعتقاد فيلسوفان، تكوين مشروط به ماده‏ايست كه بايد قبل از آن وجود داشته باشد، بر خلاف ابداع كه مشروط به عدم مادّه قبلى است. بنا بر اين تكوين داراى مبدأ و اصلى است كه مستند به آن است. به همين جهت است كه تكوين و اصل، از جهتى مقابل يكديگر و از جهتى داخل يكديگرند. تكوين صفت ازلى خداوند است. به اين معنى كه جهان و اجزاء آن را، به علم و ارادهی خود، در لحظهی موجود شدن آن، ايجاد مى‏كند. بنا بر اين، تكوين صفتى ثابت، باقى و ابدى است؛ اما شى‏ء تكوين يافته حادث است و حدوث آن متعلّق به حادث‏كننده آن است. درمورد ساير صفات قديم خدا نيز چنين است، يعنى از قدم صفت قدم متعلق آن لازم نمى‏آيد.
1-1-2-5-2-کاربرد درنهج البلاغهواژهی «تکوین» درسخنان امام علی به معنای مطلق آفرینش بدون قید وشرط و همچنین در معنای اسم مصدراستعمال شده است:
«یفنیها بعد تکوینها».و بالاخره بعد از آنكه جهان را به وجود آورد، همه را دستخوش فنا و نيستى خواهد ساخت.
«الحمدلله الذی کائن لا عن حدث ».سپاس خداوندی را سزاست که همواره بوده است نه اینکه در زمانی پس از زمانی پدیدآمده باشد.

1-1-2-6-فیض«فیض»،اصلی است که برجریان شیء به سهولت، دلالت میکند. فيض يعنى زيادى آب. مىگويند آب فايض شد، يعنى آن قدر زياد شد كه از محل خود جارى شد. چشم فايض شد يعنى اشک آن جارى شد. اين لفظ را مجازاً به جريان امور معنوى اطلاق كرده‏اند.مثلا گفته مى‏شود:خير فايض شد، يعنى پراكنده و منتشر شد. انسان فيّاض يعنى بسيار بخشنده.
1-1-2-6-1-دراصطلاح حکمتدرفلسفه، فيض به فعل فاعلى اطلاق مى‏شودكه هميشه وبدون عوض و غرض درجريان است. چنين فاعلى داراى وجود ازلى و ابدى است. زيرا دوام صدور فعل از او تابع دوام وجود اوست. اين فاعل، مبدأ فياض و واجب الوجود است كه همه چيز را به نحو ضرورى و معقول افاضه مى‏كند. اين فاعل، چنانكه ابن سينا گفته است:«فاعل كل است، يعنى موجودى است كه همه چيز از او افاضه مى‏شود به نحوى كه اين فيض مباين با ذات اوست.»مقصوداز فيض اين است كه تمام موجوداتى كه جهان از تركيب آنها به وجود آمده است، از يك مبدأ افاضه شده است و يا از يك جوهر به وجود آمده است،بدون اينكه درفعل اين مبدأ يا جوهر، سستى و بريدگى وجود داشته باشد. به اينجهت قول به افاضهی عالم از خدا مقابل قول به خلقت عالم از عدم است. فيض به اين معنى متضمن معنى صيرورت است و همينطور متضمن معنى حدوث متعاقب و مستمر، در زمان است.خلاصه مضمون نظريهی فيض اين است كه جهان از خدا افاضه شده، همچنان كه نور از خورشيد يا حرارت از آتش به نحو تدريجى افاضه مى‏شود. فيض مترادف صدور است. اگر بگويند چيزى از چيز ديگرى افاضه شده است، مقصود اين است كه به تدريج از آن صادر شده است.
1-1- 2-6-2-کاربرد درنهج البلاغه
درنهج البلاغه نیز واژهی «فیض» در معنای لغوی خود نزد عرب زبانان، که همان جاری شدن و سرازیر گشتن است استعمال شده است، مانند فرازهای شریف زیر:
«انشا الارض … استفاض عیونها ».زمین را ایجاد کرد و چشمه هایش را جاری ساخت.
«و یستفیضون الی جواره ».با سرعت و شتاب به سوی او سرازیر شدند.
«تفیض اللئام فیضا».پست فطرتان همه جا را پر کنند.
1-1-2-7-صنع
صنع یعنی كارى را به شايستگى انجام دادن.پس هر صنعى كارى است ولى هر كارى صنع نيست (مگر اينكه درست انجام شود). اين واژه آنطور که به فعل انسان نسبت داده شده به حيوانات و جمادات نسبت داده نمى‏شود.صنع‏: آنچه كه از فن و هنر ساخته شده باشد،مصنوعي.
1-1-2-7-1-در اصطلاح حکمت معنای صنع همان فعل است. ودر اصطلاح فلاسفه اختصاص به موجودات ممکنی دارد که وجودشان مسبوق به ماده و مدت باشد.
 ابن سینا نمط پنجم از «کتاب اشارات و تنبیهات» خود را با نام فی الصنع و الابداع نامیده است و از این عبارت چنین برمی آید که صنع در مقابل ابداع قرار دارد. موجودات ابداعی موجوداتی هستند که خلقت آنها بدون ماده و زمان و همچنین بدون واسطهی چیزی حاصل شود.
1-1-2-7-2-کاربرد درنهج البلاغه«بدایا الخلائق احکم صنعها». مخلوقات شگفت آورى است كه خلقت آنها را استوارگردانيد.
«کل معروف بنفسه مصنوع». هرچه ذاتش شناخته شده باشد آفریده است.
«بها تجلی صانعها للعقول». آفرينندهی آن آلات و ادوات به خردها آشكار گشته.
1-1-3-مفاهیم مرتبطپس از بیان معانی کلیدواژه های قریب المضمون به واژهی آفرینش یا خلقت که در عنوان این پژوهش بهکار رفته است؛ اکنون به بیان معانی لغوی،اصطلاحی واژه هایی که درمتن این نوشتار با موضوع آفرینش با آنها روبرو خواهیم شد وهریک به مناسبت ونیاز فراخور خود در این پژوهش به کار میروند، میپردازیم.
1-1-3-1-حدوثحدوث، بودن شیء بعد از نبودنش؛عرض باشد یا جوهر. احداث شیء یعنی ایجاد آن و شیء محدث به آن چیزی میگویند که بعد از عدمش ایجاد میشود.
حديث،یعنی اشیاء جدید. مفهوم آن این است که شیء در زمانی بعد از زمانی دیگر ایجاد شود. ودرمفهوم آن این نکته که آیا درمقابل قدیم به کار رفته یا نه و همچنین ایجاد از عدم، مد نظر نمیباشد اگرچه همه مخلوقات و محدثات بعداز عدم حادث شده اند.با توجه به معنای لغوی واژهی حادث در کتب مختلف باید گفت مُحْدَث چيزى است كه نبوده و سپس ايجاد مى‏شود.
چنین به نظر می رسد که میان معنای لغوی حدوث و ابداع فرقی نبوده و هر دو به یک معنا در میان عامه به کار می رود . این به این دلیل است که درتعریف لغوی واژهی حدوث این کلمه بهطور مطلق در نظر گرفته شده و معنای عام آن مورد نظر است و آن همان به وجود آمدن شیء جدید و هستی یافتن مخلوقات است فارغ از اینکه در مقابل قدیم و یا بعد از عدم پدید آمده است. در اینصورت به طور عام تمام هستی حادث نامیده میشود. اما با دقت بیشتر و همچنین با مراجعه به معانی این دو واژه در اصطلاح فلاسفه از جمله شیخ الرئیس بوعلی سینا چنین مییابیم که ابداع، اصطلاحی فلسفی و کلامی دالّ بر گونه ای از آفرینش است.
بنابراين در جمعبندی مفاهیم کلیدواژههای ذکر شده در فوق و با توجه به معانی ای(اصطلاحی و لغوی)که پیش از این برای این دو واژه (ابداع و احداث )بیان شد، ابداع عبارت است از اين كه شى‏ء موجود، وجودش از غير باشد بدون اين كه مسبوق به ماده و زمان باشد، مانند عقل اول در فلسفهی ابن سيناکه از واجب الوجود صادر مى‏شود بدون اينكه صدور عقل اول از واجب الوجود، توسّط و تعلّقى به ماده و زمان داشته باشد. ابداع به اين معنى بالاتر از مراتب تكوين و احداث است، زيرا تكوين عبارت است از اينكه شى‏ء داراى وجود مادى باشد و احداث عبارت است از اينكه شى‏ء داراى وجود زمانى باشد و هر يك از تكوين و احداث، در مقابل ابداع قرار دارد. تكوين از اين جهت مقابل ابداع است كه مسبوق به ماده است، و احداث از اين جهت مقابل آن است كه مسبوق به زمان است. ابداع مقدم بر هر دوى آنهاست.
توضیح مطلب این که درمراتب آفرینش و عوالم که به ترتیب از خداوند واحد صدور مییابند، هرچه موجودی در خلقت خود،(از ماده و زمان ومکان که از ویژگی های عالم جسمانیات است و در قوس نزول پایینترین مراتب از خلقت و آفرینش اند) دارای تجرد بیشتری باشد به مرتبهی ذات احدیت یعنی خداوند متعال نزدیکتر واز این جهت بر سایر مخلوقات امکانی برتری دارد. به همین جهت همانطور که در کلمات گوهربار امام المؤمنین حضرت علی علیه السلام ونیز در مطالب بعد اشاره خواهیم کرد ابداعیات به موجوداتی گفته می شود که خداونددر وهله اول از خلقت، آنان را بدون هیچ نمونه و الگویی خلق کرده که همان عالم عقول و یا فرشتگان میباشد.
1-1-3-1-1-دراصطلاح حکمت
سخن درخشان ابن سینا در حدوث و قدم تحلیل دقیق او از حدوث ذاتی است که با استفاده از مباحث تقدم وتأخر به دست میدهد.اودر تعریف حادث میگوید:
«چیزی که بعد از نیستی هستی یافت دارای پیشی است که در آن نبوده است این پیشی خود عدم نیست، چه عدم و نیستی پس از حادث هم موجود است و همچنین آن خود فاعل هم نمیباشد به جهت آنکه فاعل در هر سه زمان یعنی قبل و بعد و زمان حال موجود است. پس ناچار چیزدیگری است که پیوسته در آن، نوشدن و نیست شدنی است.»
هر معلولی به تنهایی و در ذاتش معدوم بوده و بعد به سبب علتش موجود شده است. از این رو هر معلولی ابتدا نبوده و سپس موجود شده است، یعنی هر معلولی حادث است و این معنای حدوث ذاتی یک شیء است. البته ممکن است حادث ذاتی در تمام اجزای زمان موجود باشد و حدوثش آغاز زمانی نداشته باشد، یعنی قدیم زمانی باشد و ابن سینا منافاتی در این دو جهت نمیبیند.
حادث بردوگونه است:«یکی آنکه وجود ذاتش دارای مبدئی است. دیگری آن که زمان وجودش آغازی دارد. یعنی زمانی بوده که آغاز نداشته و معدوم بوده و اکنون آن زمان قبلی از میان رفته است و حاصلش آن است که زمانی بوده که آن چیز معدوم بوده، زیرا هرچیزی که زمان وجودش آغازی داشته باشد، (از نوع آغاز زمانی )حتما زمان بر او سبقت گرفته است و ماده ای نیز پیش از وجودآن موجود بوده زیرا چیزی که زمانی وجود نداشته باشد به هر حال عدمی دارد و این عدم یا پیش از وجود آن قرار دارد یا با وجود آن است و چون عدم یک چیز با وجودش(یعنی در زمان وجودش) محال است، ناچار این عدم پیش از وجود آن بوده. حال با پذیرش لزوم تقدم عدم بر وجود پدیده حادث ، آیا برای وجود این پدیدهی حادث گذشته ای هست یا نیست؟ نمیتوان گفت برای وجودش گذشته ای نیست زیرا لازمه اش آن است که عدم بر وجودش مقدم نباشد. (در صورتی که حادث پدیده ای است که عدم بر وجودش پیشی دارد.) پس باید بپذیریم که برای وجودحادث گذشته ای هست.»
1-1-3-1-2-کاربرد درنهج البلاغه«و ان ما احدث الناس لا یحل لکم ….».وآنچه را مردم با بدعتها تغییر دادند برای شما حلال نیست.
«و کیف…یحدث فیه ما هو احدثه».و چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده است در او اثر بگذارد؟یاخوداز پدیدههای خویش اثرپذیرد ؟
«انشا الخلق… بلا…حرکه احدثها». خلقت را آغاز کرد، بی آنکه حرکتی ایجاد کند.
«فظهرت البدائع التی احدثتها آثار صنعته».در آنچه آفریده آثار صنعت او پدیدارگشت.
«الحمد لله الذی دال علی قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علی وجوده …مستشهد بحدوث الاشیاء». ستایش خداوندی را سزاست که با حدوث آفرینش ازلی بودن خود را اثبات کرد و با پیدایش انواع پدیدهها وجود خودرا اثبات نمود .
«کائن لا عن حدث، موجود لاعن عدم».خدا همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده است.
«فتجری علیه الصفات المحدثات». در آن صورت صفات پدیدهها را پیدا میکند.
واژهی حادث در کلمات گوهربار امام علی گاهی درمعنای مطلق آفرینش و ایجاد بدون ذکر قیدو یا شروطی آمده و گاهی نیز در مقابل قدیم و به معنای حادث زمانی وبرای اثبات صفت ازلی و قدیم بودن الله تعالی به کار رفته است.
1-1- 3-2-قدم‏حادث و قدیم يا به اعتباردوزمان گذشته و حال گفته ميشود ويا به اعتبار شرافت و بزرگواری. قِدَمْ وجودى است موجوددر زمان گذشته.
چهار وجهى كه راغب درمعنای قدیم در«المفردات» مى‏گويد: 1- پيشى داشتن مكانى، 2- پيشى داشتن از نظر زمان، 3- پيشى داشتن درخاطره و ذكر، 4- پيشى جستن در مقام و منزلت. دربيشتر مواردى كه قديم در لسان متکلمین به كار ميرود به اعتبارزمان است.
1-1-3-2-1-دراصطلاح حکمتقديم در لغت به معنى چيزى است كه زمان زيادى برآن گذشته باشد و در فلسفهی اسلامى به موجودى اطلاق مى‏شود كه هستى آن داراى آغاز نباشد و مترادف اول است. ابن سينا گويد: «چيزى كه قديم است يا به حسب ذات قديم است يا به حسب زمان. قديم ذاتى موجودى است كه ذات اورا، در هستى آغازى نباشد وقديم زمانى موجودى است كه داراى زمان بى‏آغاز باشد.» و نيزگفته است:«قديم بر چند وجه است: مى‏گويند قديم بالقياس، و آن شيئى است كه زمان آن درگذشته بيشتر از زمان شى‏ء ديگر باشد. قديم مطلق نيز به دو وجه اطلاق مى‏شود: به حسب ذات و به حسب زمان.قديم زمانى شيئى است كه در يك زمان خاص غير متناهى ايجاد شده است. قديم ذاتى شيئى است كه ذات او را مبدئى نباشد كه توسط آن ضرورت يابد. پس قديم زمانى قديمى است كه مبدأ زمانى نداشته باشدو قديم ذاتى قديمى است كه مبدأ نداشته باشد وآن واحد حق است». قديم بر حسب زمان ماضى، ازلى ناميده مى‏شود، پس ازل عبارت است از دوام وجوددر گذشته ودر مقابل ابد است. ابدى، وجودى است كه در آينده نهايت نداشته باشد.
پس اگر فيلسوفان بگويند:«عالم قديم است.»، مقصوداز اين عبارت اين است كه وجود خدا ذاتاً نه زماناً مقدم بر عالم و زمان است. در نظر آنان قديم مقابل حادث است. حادث چيزى است كه وجود آن آغاز زمانى دارد.قدیم بر وجودی اطلاق می شود که وجودش از غیر نباشد و این قدیم ذاتی است و همچنین اطلاق میشود بر موجودی که وجودش مسبوق به عدم نباشدو این قدیم زمانی است. قدیم ذاتی اخص از قدیم زمانی است. حادث ذاتی نیز اعم از حادث زمانی است.
1-1-3-2-2-کاربرد درنهج البلاغه«فلئن امر الباطل لقدیما فعل».اگر باطل پیروز شود جای شگفتی نیست از دیرباز چنین بوده است.
«لم یمنعنا قدیم عزنا و لا عادی طولنا علی قومک ان خلطناکم بانفسنا». اینکه با شما طرح خویشاوندی ریختیم عزت گذشته و فضیلت پیشین را از ما باز نمیدارد.
«وانما کلامه…..و لوكان قديما، لكان الها ثانيا». قدیم کسی است که قبل از او خدایی وجود نداشته باشد زیرا قدیم خالق و آفریننده ندارد تا این که مخلوق آن خالق باشد.پس قول به قدیم بودن کلام الهی مستلزم قول به چندخدایی است.«الدال علی قدمه بحدوث خلقه».خداوند متعال با حدوث آفرینش ازلی و قدیم بودن خود را ثابت کرد.
همانطورکه درموارد استعمال واژهی«قدیم» بررسی ومشاهده میشود، معنای واژهی قدیم درهمان معانی مستعمل در لغت ودراصطلاح حکمت، در نهج البلاغه شریف نیز به کار رفته است.
1-1-3-3-تجلّیاصل آن از«جلو»و به معنای آشكار شدن و كشف كردن است.«أجليت القوم عن منازلهم فجلوا عنها».يعنى آن عدّه را از منازلشان كوچاندم و آنها نيز بيرون رفته و جلاى وطن كردند، جلا نيز در همان معنى است.
«السّماء جلواء». یعنی آسمان صاف و روشن وتَجَلَّى یعنی چيزى كه ذاتا روشن است.در آيهی«وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰى.»وگاهى تجلّى با امر و فعل است، مثل «فانمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ». ‏
و گفته شده: «فلان ابن جلا»يعنى او مشهور است. «جَلا الأَمرَ» عنه یعنی کشف وظاهرکردن آن و «أَمرٌ جَلِيٌّ» یعنی آشکار. زمانی که میگوییم این امررا برایم جلی کن یعنی آن را واضح کن.
و«جلی» نقیض«خفی» یعنی پنهان و پوشیده است. «جلیه» به خبر یقینی گفته میشود.
«تَجَلِّي الشي‏ءُ» یعنی آن چيز آشكار و نمايان شد.
1-1-3-3-1-دراصطلاح حکمتتجلّى دراصطلاح عرفان، نور مكاشفه‏ايست كه از بارى تعالى بر دل عارف ظاهر مى‏گردد و دل را ميسوزاند و مدهوش ميگرداند.كاشانى میگويد: «از فيض ذاتى حق تعالى تعبير به تجلى سارى در حقايق ممكنات شده است كه عبارت از امداد الهى است كه مقتضى قوام عالم است و وجود منبسط است.» ابوالقاسم قشيرى می نویسد: «تجلى ازقبل بنده، عبارت از زوال حجاب بشريت و صيقل‏كننده قلب است ازصدء طباع بشريت واز قبل خدا آشكار كردن حال عبد است و در بيان پاسخ پرسش از تجلّى وگفته شده است كه ظهور ذات است در پرده‏هاى أسماء و صفات درمقام تنزل.»
صدرا گويد: «حق تعالى را تجلى واحدى است بر اشياء و ظهور واحدى است بر ممكنات و اين ظهور بر اشياء به عينه ظهور و تجلى دوم حق است بر ذات خود در مرتبت افعال، زيرا كه ذات حق از جهت نهايت تماميت و فرط كمال خود از ذات خود افاضه ميكند كه عبارت از ظهور دوم باشد بر نفس خود و روا نباشد كه ظهور اول عين ظهور دوم باشد زيرا ظهور دوم تابع ظهور اول است وظهور دوم عبارت از نزول وجود واجبى است در مراتب افعال كه به نام افاضه و نفس رحمانى و عليت و تأثير و محبت افعاليه و مبدأ تكثر اسماء و صفات است. تجلى اول بروز و ظهور اشياء است و تجلى دوم تطور و تكثر آنها است و اگر دقت شود يك تجلى و ظهور است كه منحل به دو تجلى و ظهور ميگردد.جميع ماهيات و ممكنات مرائى وجود حق‏اند و مجالى حقيقت مقدسه‏اند و بر حسب بعد و قرب به ذات واجب نمودارى آنان متفاوت است.»
1-1-3-3-2-کاربرد درنهج البلاغه«فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه». از اين رو خداوند سبحان بى‏آن كه با چشم ديده شود در خلال آيات كتابش بر آنان جلوه كرد.
«بها تجلّی صانعها للعقول». به آفرينش موجودات، خالق آنها براى عقول تجلى كرد.
«بل تجلّی لها بها». بلكه به وسيله افكاربر آنها تجلى كرده است.
«ان الله سبحانه و تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب». پروردگارسبحان، ياد خود را روشنىبخش دلها قرار داد.
«قداعذر الیکم بالجلیه». زيرا خداوند با دليلهاى روشن عذرى برايتان باقى نگذاشته است.
«وتؤول الی فظاعه جلیه». و به رسوايى بزرگ آشكارى منتهى مى‏شود.
روشن گردید که واژهی تجلّی در کاربرد خود درنهج البلاغه به معنای لغوی روشنی بخشی و آشکارا بودن وجلوه کردن آمده است.
1-1-3-4-تطوّرطور،اصلی است که دلالت بر معنای واحدی میکند و آن امتدادیک شیء است در زمان ومکان. همچنین به معنای حالت، وضعيت، اندازه وحدّ،هيأت و چگونگى میباشد.«تَطْوِيراًالشي‏ءَ» یعنی آن چيز را از گونه‏اى به گونه‏اى بهتر درآورد. اطورا یعنی حالات مختلف و گوناگونی وحدود.
خداونددرقرآن فرموده است:«وَ قَدْخَلَقَكُمْ أَطْواراً» گفته شده که این کلام اشاره دارد به گفتاردیگری از خداوند در آیه ای دیگر که میفرماید:«ماشمارا از خاک،سپس از نطفه،سپس از علقه،سپس از مضغه آفریدیم.» و همچنین این کلمه(طور)اشاره دارد به کلام خداوند که میفرماید:«واختلاف زبانها و رنگهایتان».یعنی گوناگونی در خلقت و اخلاق.
1-1-3-4-1-دراصطلاح حکمتلفظ طوربه معنى حال، و جمع آن اطوار است. خداوند فرموده است:”«وقَدْخَلَقَكُمْ أَطْواراً» يعنى به انواع و حالات مختلف آفريد.گفته مى‏شود كه مردم چند جوراند، يعنى انواعى هستند داراى حالات مختلف.در زمان ما از اين اسم، فعل تازه‏اى مشتق كرده و گفته‏اند: فلان چيز تطوّر پيدا كرد،يعنى ازطورى به طور ديگر منتقل شد.
وقتى شيئى ازحالتى به حالت ديگر منتقل مى‏شود، هريك از حالات مذكور غير ازديگرى است. الفاظ تطوير و تطوّر را از اين ريشه مشتق كرده‏اند.تطوّر در فلسفهی جديد داراى چندين معنى است:
اول‏ به معنى نمو و مقصود از آن اين است كه مبدأ داخلى (شى‏ء) از حالت كمون به حالت ظهور انتقال يابد،تا به نهايت رشد خود برسد.مانند مبدأ حيات كه نموّ مى‏كند و منبسط مى‏شود و در ماده، حالات گوناگون از قبيل نطفه، علقه، مضغه، استخوان و عضلات پيدا مى‏شود.
دوم‏ به معنى تغيير تدريجى آرام تحت تأثير علل خارجى.
سوم‏ به معنى تغييرى كه متوجه غايت و هدف ثابت و معينى باشد و در مراحل پى در پى كه بتوان از پيش آنها را معين كرد، انجام گيرد.
چهارم‏ به معنى انتقال از ساده به پيچيده و از همجنس به ناهمجنس و يا از مجانست بيشتر به مجانست كمتر.حال اگر تطور دال بر نموّ فرد و انتقال او از نقطهی بسيط آغازين يك بعدى به سن رشد با ابعاد گوناگون باشد، تطور فردى ناميده مى‏شود و اگر دال بر تطور نوع واحد به انواع متعدد باشد، تطور نوعى ناميده مى‏شود.
تطوراز طريق تنوع صورت مى‏گيرد، به اين طريق كه مادهی اوليه به اقسام مختلف تقسيم مى‏شود و موادى كه از آن به وجود مى‏آيد انواع گوناگون دارد و داراى احوال مختلف و سرشت‏هاى متفاوت است.
همينطور است در مورد يك نوع متجانس كه تدريجا زياد مى‏شود و افراد آن، تحت شرايط موجود به اقسام و كيفيت‏هاى مختلف افزايش مى‏يابد. تنوع ادامه مى‏يابد و وظايف افراد يك نوع دركنار يكديگر، جنبه اختصاصى پيدا مى‏كند و هر چه از لحاظ تخصص، وظايف بيشتر باشد، همكارى بيشتر است وهرفيلسوفى كه معتقد به تغيير و ارتقاء يا تنوع همراه با تكامل و پيوستگى موجودات و تبدل آنها و تبديل اشياء به يكديگر باشد، فيلسوف تطوّرى است.
بيشتر دانشمندان امروز معتقدند كه تطور متضمن معنى ارتقاء است. اما اگر مقصود ما از تطور صرف دگرگونى باشد، نمى‏توانيم معنى ارتقاء را به آن ضميمه كنيم. زيرا تطور در اين حالت دال بردگرگونى‏هاى ضروريى است كه به شى‏ء تعلّق مى‏گيرد، بدون اينكه متوجه غايت معينى باشد، درحالى كه ارتقاء به معنى حركت از مرحلهی پست به مرحله عالى و از خوب به بهتر است. پس درهرارتقائى تبدّل هست اما درهر تبدّلى ارتقاء نيست.
1-1-3-4-2-کاربرد درنهج البلاغه«بین اطوار الموتات و عذاب الساعات». گناهکار ميان مجازاتهاى گوناگون و كيفرهاى كشنده گرفتار است.اطوار یعنی حالات مختلف و انواع متباين.
واژهی تطوّر درسخنان امام علی در نهج البلاغه به کارنرفته است وتنها مشتقی ازاین واژه(أطوار) درنهج البلاغه آمده است.
1-1-3-5-حلول
اصل آن از حل است وحلول یعنی ظهور. وقتی میگوییم :«حَلَّ بالمكان»، یعنی قرارگرفتن در آن مکان وحلول مخالف و نقیض ارتحال یعنی کوچیدن است.
1-1-3-5-1-دراصطلاح حکمتحلول چيزى در چيزى عبارت از نفوذ و دخول چيزى است در چيز ديگر و فرود آمدن و نزول در مكان و از نظر فلسفه «حلول الشي‏ء فى الشي‏ء ان يكون وجود الحال فى نفسه عين المحل» و بالاخره حلول عبارت از بودن شى‏ء است به نحوى كه وجود آن حال، فى نفسه وجودش براى محل باشد بر وجه اتصاف. تعريفهای متعددى براى حلول شده است از جمله:
الف- حلول عبارت از اختصاص چيزى است به چيز ديگر به نحوى كه اشاره به هر يك عين اشاره به ديگرى باشد.
ب- حلول شى‏ء در شى‏ء ديگر مانند حلول اعراض در اجسام كه حلول حقيقى است.
ج- حلول عبارت از سريان چيزى است در چيز ديگر.
د- حلول عبارت از تعلق شى‏ء است به شى‏ء ديگر به نحوى كه يكى صفت و ديگرى موصوف باشد، مانند بياض كه متعلق و حال در جسم است.
1-1-3-5-2-کاربرد درنهج البلاغهواژهی حلول پنج مرتبه درنهج البلاغه به کاررفته است و همگی به معانی فرودآمدن و ورود درچیزی استعمال گردیده است، مانند فرازهای زیراز سخنان امام علیه السلام:
«…قبل ارهاق الفوت و حلول الموت». قبل از دست رفتن فرصت و فرودآمدن مرگ.«و وطیء المنزل قبل حلولک». قبل از ورود،آن منزل را آماده ساز.
1-2-مبانی کلی وچارچوبهای نظری مسألهی آفرینش درحکمت سینوی1-2-1-مبانی هستی شناسیانسان درسلوک عقلی مخصوصا فلسفی نمیتواند بدون نظام (سیستم) به فعالیت بپردازد. بستگی فعالیت ذهن به نظام پویا یک ضرورت معرفتی است. پویایی نظام فلسفی در ایجاد ایدهها وتئوریهای بنیادین وفراهم کردن زمینهی نوآوری و ابداعهای متناسب با بستر اجتماعی خویش نمودپیدا میکند.
ابن سینا باتکیه برانبوهی ازمعارف بشری که درطی دوران دویست سالهی پیش از اوبه وسیلهی مترجمان وشارحان ومفسران وفلاسفهای چون فارابی و دیگران درقلمرو مسلمین فراهم آمده بود به ساماندهی منسجم ایده ها و آموزه های فلسفی مبادرت ورزید. وی هنرمندانه به ساختن نظام فلسفی خویش پرداخت که تفسیر عقلانی واقعیت و دارای ساختار نظری است. پس نقطهی آغاز نظام او«واقعیت»یا موجود بما هو موجود است. او شیوهی عقلی ورویکرد استدلالی را برای شناخت فلسفی در پیش گرفت و با تدوین کتاب شفا در ابتدای نظام فلسفی خویش روش خود را طرح نمود. اصلیترین و محوریترین جهتگیری در نظام فلسفی ابن سینا که همه اجزاء نظام او را تحت تأثیر قرار داده و به همه آنها جهت داده است تبیین واجب الوجود بالذات است که از طریق دین در ذهن او ترتیب یافته بود. از اینرو نظام او جهت هستی شناسی(وجود شناسی) پیدا کرده است. پس واجب الوجود بالذات در کانون نظام او و اساس آن است. این اساسیترین بن نظام فلسفی ابن سینا، منظری کلی برای اوفراهم آورده که ذهن او دربسترآن به بررسی مسائل میپردازد و از آن منظر به جهان نگاه میکند و نیتها و دلایل او که مایهی عمل و گرایش او هستند و توجیه کارها و نگرشهای او همه از این اساسیترین بن نظام او سرچشمه میگیرند و همهی جهتگیریهای علمی و فلسفی او سرانجام به خداشناسی او منتهی میشوند. تأمل اودر واجب الوجود بالذات و تلاش او در تنزیه، اثبات و توحید او یک محیط مفهومی ویژه ای برایش فراهم آورده است که شناخت او دربارهی خودش و جهان بر آن محیط مفهومی استوار است و کل سلوک عقلی او در آن محیط مفهومی یکپارچه گشته است.
1-2-1-1-مسائل مربوط به وجود مفهوم وجود از نظر ابن سینا عامترین و بدیهیترین مفهوم است و مفهومی عامتر از آن وجود ندارد تا با جنس و فصل بتوان آن را تعریف کرد. بنا براین اگر تعریفی از وجود ارائه شود شرح الاسمی خواهد بود. در کتاب «النجات» آمده است: «وجود را نمی توان جز به تعریف شرح الاسمی تعریف نمود، زیرا خود وجود سرآغاز هر شرحی است پس شرحی ندارد، بلکه مفهوم وجود بدون واسطه در نفس انسان وجود دارد.»
منظور ابن سینا در این جا ذات وجوهر موجود نیست بلکه مفهوم وجود مراد اوست که هم بر شیء دارای ماهیت و جواهر و اعراض حمل میشود و هم بر شیء فاقد ماهیت. چنین مفهومی از نظر ابن سینا قابل تعریف نمی باشد،زیرا جنس و فصل ندارد.بنابراین مفهوم وجود بدیهیترین و عامترین مفاهیم است و از معقولات ثانیهی فلسفی است که عروضش در ذهن و اتصافش درخارج است.
1-2-1-2-اطلاق وجود براشیاء آیا وجود بر اشیاء مختلف به یک معنا اطلاق میشود یا معانی مختلفی دارد؟ به عبارت دیگر آیا وجود مشترک لفظی است یا مشترک معنوی ؟
ابن سینا مفهوم وجود را مشترک معنوی میداند. از نظر وی صدق مفهوم وجود(موجود) بر اشیاء و مصادیق مختلف یکسان نیست. بلکه به نحو تشکیکی است یعنی صدق بر افرادش شدت و ضعف و تقدم وتأخر دارد.
درمنطق مفاهیم کلی و عام به دودسته تقسیم شده اند: متواطی و مشکک. متواطی مفهومی است که به صورت یکسان بر افراد و مصادیق خود دلالت دارد، مانند مفهوم انسان نسبت به مصادیق خود. اما مشکک مفهومی است که بر مصادیق خود به نحو تقدم و تأخر و شدت و ضعف دلالت دارد،مانندسفیدی و وجود که برمصادیق خود با شدت و ضعف و تقدم وتاخر اطلاق میشوند.
شیخ الرئیس بر این مسأله در کتاب دانشنامهی علایی با مثالی از مصادیق اشاره میکندودرالمباحثات به این مسأله یعنی تشکیک وجود تصریح نموده است: «واما مسألهای که درباب وجود مطرح است تشکک آن است. میدانیم که وجوددر ذوات دارای وجود(موجودات) درنوع اختلاف ندارند بلکه اگر اختلافی باشد در شدت و ضعف آنهاست و همانا اختلاف ماهیات اشیاء درنوع است که به وجود نیز سرایت میکند.»
1-2-1-3-تمایزوجود وماهیت
نظریهی تمایز وجود و ماهیت اساسیترین آموزهی نظام فلسفی ابن سینا و گامی نخستین در هستی شناسی فلسفی اوست.
بدین لحاظ باید گفت که پس ازپذیرش اصل واقعیت وگذراز مرز شکاکیت، اولین موضوعی که فراروی انسان قرار میگیرد این است که ازهر واقعیتی از واقعیات جهان دو مفهوم انتزاع میشود: یکی چیستی ودیگری هستی.از دیدگاه ابن سینا در اینکه مفهوم ومعنای وجود و موجود با مفهوم ومعنای چیستی و ماهیت متفاوت است بحثی نیست. اما اثبات اختلاف حیثیت خارجی و اختلاف وجود خارجی وجود و ماهیت قابل بحث میباشد زیرا اساسا تمایز بین ماهیت و وجود به دوگونه قابل تصور است:

Related posts: