–260


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پایان نامه ها و آدرس k-thesis.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
پرش به محتوای اصلیرفتن به نوارابزار پیشخوان خانه به‌روزرسانی‌ها 2 نوشته‌ها همه‌ی نوشته‌ها افزودن نوشته دسته‌ها برچسب‌ها بگرد و جایگزین کن! تمام گشتن ها اضافه کردن رسانه کتابخانه افزودن برگه‌ها همه‌ی برگه‌ها افزودن برگه دیدگاه‌ها 1 نمایش پوسته‌ها سفارشی‌سازی ابزارک‌ها فهرست‌ها سربرگ پس‌زمینه Random Backgrounds تنظیمات پوسته ویرایشگر افزونه‌ها افزونه‌های نصب‌شده افزودن ویرایشگر Random Banners کاربران همه کاربران افزودن شناسنامه شما ابزارها ابزارهای دردسترس درون‌ریزی برون‌بری Search & Replace تنظیمات همگانی نوشتن خواندن گفت‌و‌گو‌ها رسانه پیوندهای یکتا Shortcode any widget Auto Limit Posts Header and Footer WP Rocket XML-Sitemap Random Thumbnails کوتاه کردن پست فونت ماندگار فونت پیشخوان فونت پوسته انتقادات و پیشنهادات Related Posts تنظیمات پارسی جمع کردن فهرست درباره وردپرس پایان نامه های ایران داک 22 به‌روزرسانی پوسته 11 دیدگاه در انتظار مدیریت است تازه WP Rocket سلام 92 بیرون رفتن راهنما تنظیمات صفحه نوشته‌ی تازه Easy Image Display is supported through Patreon. If you find it useful, please consider a small donation. Thanks! | Hide Notice وردپرس پارسی فعال شد! برای کارکردن افزونه نیاز به پیکربندی آن دارید. برگه‌ی پیکربندی – بی‌خیال WP Rocket بعد از فعال یا غیرفعال سازی ویژگی یا افزونه پا کردن کش ضروری است پاک کردن کش WP Rocket: برای درست کار کردن افزونه به پیوند یکتا بروید و ساختار دلخواه را انتخاب کنید ، رفتن به پیوند یکتا عنوان را اینجا وارد کنید پیوند یکتا: http://abbas-jadidi.ir/?p=3132&preview=true تغییر پیوندهای یکتا افزودن پرونده چندرسانه‌ایدیداریمتن bilinkb-quotedelinsimgulollicodemoreبستن برچسب‌هاجهت متن سرویس وبلاگدهی وردپرسی

پایان نامه ارشد مدیریت (سایت اصلی)

نمونه سوال ارشد (تست ها)

پایان نامه ارشد حقوق (سایت اصلی)

دانلود پایان نامه ارشد -همه رشته ها

پایان نامه حسابداری (سایت اصلی)

پایان نامه ادبیات

پایان نامه برق

پایان نامه (ارشد فایل)

پایان نامه ارشد روانشناسی (بلاگ اسکای)

پایان نامه مدیریت

پایان نامه ارشد (پارسی بلاگ)

روانشناسی (لوکس بلاگ)

پایان نامه (رزبلاگ)

فروش فایل سنجش و دانش

آرتین فایل

پایان نامه (بلاگ اسکای)

پایان نامه های پارسی بلاگ 2

پایان نامه و تز (فورکیا)

پایان نامه (نیلوبلاگ)

دانلود پایان نامه ارشد مدیریت (لوکس بلاگ)

پایان نامه ارشد رشته حقوق (میهن بلاگ)

پایان نامه ارشد حقوق (بلاگ اسکای)

هما تز

دانلود پایان نامه رشته حقوق (رز بلاگ)

پایان نامه حقوق (نیلو بلاگ)

عناوین پایان نامه مدیریت

پایان نامه های حقوق (لوکس بلاگ)

پایان نامه تربیت بدنی

پایان نامه مدیریت صنعتی

پایان نامه ارشد مدیریت (بلاگ اسکای)

پایان نامه علم یار

پایان نامه روانشناسی (فورکیا)

پایان نامه ارشد

پایان نامه حقوق (رزبلاگ)

آوا فایل

دانلود پایان نامه ها (رزبلاگ 3)

دانلود متن کامل پایان نامه (رزبلاگ)

پایان نامه حقوق جزا

ارشد حقوق

بهار فایل

پایان نامه ها (پارسا بلاگ)

پایان نامه حسابداری

پایان نامه بورس

پایان نامه حسابداری دولتی

پایان نامه ها (سایت بیان)

پایان نامه مدیریت مالی

پایان نامه ارشد جغرافی (جغرافیا)

فوکا-لینک های مفید سایت دانلود

پایان نامه مدیریت انسانی

پایان نامه ارشد صنایع

پایان نامه مدیریت مالی صنعتی

پایان نامه الهیات

پایان نامه عمران

پایان نامه ارشد (میهن بلاگ)

متن کامل پایان نامه (رزبلاگ 4)

پایان نامه و تحقیق

پایان نامه مدیریت عمران

پایان نامه فرمت ورد( لوکس بلاگ)

پایان نامه ارشد ( لوکس بلاگ)

پایان نامه ارشد دانلود ( لوکس بلاگ)

دانلود پایان نامه ها (پارسا بلاگ)

پایان نامه (جوان بلاگ)

پایان نامه ارشد و کارشناسی

پایان نامه کارشناسی ارشد (لاین بلاگ)

دسترسی پایان نامه ارشد

دانلود رایگان پایان نامه

تعداد واژه‌ها: 290 پیش‌نویس در زمان 2:17:43 ب.ظ ذخیره شد. تغییر وضعیت پنل: انتشار انتشار ذخیره پیش‌نویس پیش‌نمایش (باز شدن در پنجره تازه) وضعیت: پیش‌نویس ویرایش ویرایش وضعیت نمایانی: عمومی ویرایش تغییر میدان دید انتشار فوری ویرایش ویرایش تاریخ و زمان پاک کردن کش انتقال به زباله‌دانانتشار تغییر وضعیت پنل: ساختار ساختار ساختارهای نوشته استاندارد حاشیه پیوند گفتاورد تغییر وضعیت پنل: دسته‌ها دسته‌ها همه دسته‌ها بیشتر استفاده شده پایان نامه ها دسته شماره 2 + افزودن دسته تازه تغییر وضعیت پنل: برچسب‌ها برچسب‌ها افزودن برچسب افزودن برچسب‌ها را با ویرگول لاتین (,) جدا کنید انتخاب از برچسب‌های بیشتر استفاده شده تغییر وضعیت پنل: Cache Options Cache Options Activate these options on this post: Images LazyLoad Iframes & Videos LazyLoad HTML Minification CSS Minification JS Minification شبکه تحویل محتوا Note: These options aren't applied if you added this post in the "Never cache the following pages" option. تغییر وضعیت پنل: Header and Footer Header and Footer Disable top injection Disable bottom injection سپاسگزاریم از اینکه سایت خود را با وردپرس ساخته‌اید. نگارش 4.8.1 پیوند درج شد. هیچی پیدا نشد.

–260

3-2- فاقد علاقه بودن (دقیقه اول) ………………………………………………………………………………….. 117
3-3- ضرورت و عقل سلیم (دقیقه چهارم) ……………………………………………………………………… 125
4- فصل دوم ………………………………………………………………………………………………………………….. 133
4-1- غایتمندی و هماهنگی در حکم ها …………………………………………………………………………… 133
4-2- استدلالات استنتاج …………………………………………………………………………………………………. 150
5- فصل سوم: امر والا ………………………………………………………………………………………………………. 168
5-1- از امر زیبا به امر والا ……………………………………………………………………………………………. 168
5-2- مرحله دوم امر والا ……………………………………………………………………………………………… 181
5-3- نتیجه مبحث تحلیلات ………………………………………………………………………………………… 187
6-نتیجه گیری ………………………………………………………………………………………………………………. 192
7- منابع و مآخذ …………………………………………………………………………………………………………… 195
مقدمه
مروری بر زیباشناسی قرن هجدهم
نقد قوه حکم سومین نقد کانت بعد از نقد عقل محض و نقد عقل عملی است. در این کتاب کانت سعی میکند تا کل ساختمان فلسفی خود را وحدت بخشد و راهی برای پیوند میان نقد اول و دوم برقرار سازد. اهمیت این کتاب تنها به این موضوع محدود نمیشود اگر چه این موضوع در جای خود بسیار مهم است. اهمیت دیگر این کتاب در تحلیل قوای ذهن انسان و همچنین بررسی حکم زیباشناسیک ، هنر و همچنین مسائل غایت شناسی (بخش دوم نقد سوم) است. کتابی که کاملا در فلسفه هنر و زیبایی و مسائل مربوط به آن تاثیر گذار است. اما این مساله در این کتاب ذیل هدف بزرگتر کانت که همان رسیدن به وحدت فلسفی است قابل توجه است(کرنر،1380،ص329).
کانت در قرن هجدهم در یک خانواده مذهبی متعلق به یک شاخه بسیار پرهیزگار از فرقه پروتستان پا به جهان گذاشت. او در قرنی به دنیا آمد که به عنوان دوره روشنگری خوانده می شود. دوره ای که در آن خوشبینی به دستاورد های اندیشه انسان و تواناییش برای حل مسائل و مشکلات او رواج بسیاری داشت. قلمرو ذهن و طبیعت بوسیله دکارت و پیروانش متمایز شده بود و یکی از مسایل مهم فلسفه در آن زمان پیدا کردن ارتباطی بید این دو محدوده بود.
قرن هجدهم علاقه فراوانی به نامگذاری خود به عصر انتقاد یا عصر خرد دارد و به همان اندازه می خواهد که خود را عصر فلسفه بنامد. می توان گفت که این دو نامگذاری بیانگر دو دید متفاوت از یک وضع است. در عصر روشنگری انتقاد به معنای اینست که جزئیات بسیار روشن و مطمئن تنظیم شوند به طوری که در یک وحدت صوری و انسجام دقیق عقلانی قرار گیرند. بنابراین تلاش فراوانی برای وحدت بخشیدن به رشته های گوناگونی که تا آنموقع از یکدیگر جدا بودند مانند مباحث زیبایی شناسی و انتقاد ادبی صورت گرفت(کاسیرر،1372،ص٣٤٤).
علاوه بر وحدت صوری مساله وحدت محتوای معنوی نیز مطرح شد بنابراین همبستگی بین محتوای فلسفه و هنر مورد توجه قرار گرفت. در اینجا وظیفه اصلی انتقاد در روشن کردن ابهاماتی است که زاییده این مبحث است و فلسفه و انتقاد می کوشد تا به روشن کردن این ابهامات آن را در پرتو دانش محض قرار دهد و اگر محدودیتی در این کار است و عناصری یافت می شود که در قلمرو دانش محض قرار نمی گیرند کاملا مشخص شود. به عبارت دیگر این محدودیت ها روشن شود. در نتیجه این رویکرد بود که در اواخر قرن منجر به این شد که کانت اعلام دارد انتقاد شرطی است که خصلت ذاتی فلسفه است و عقل فلسفی چیزی جز قوه ای اصیل و اساسی برای تشخیص حدود نیست(کاسیرر1372،ص٣٤٤).
در مقایسه با رنسانس و قرن هفدهم، زیبایی شناسی سده هجده، ویژگی های جدیدی داشت که حاصل ارتباط نوینی بود که بین مردم عادی و روشنفکران برقرار شده بود. در این قرن به خاطر بیسوادی کمتر و توسعه صنعت چاپ این نویسندگان به استقلال مالی بیشتری نسبت به اسلاف خود رسیده بودند بنابراین فیلسوف، منتقد و نظریه پرداز شد. این امر ،بوجود آمدن چیزی به نام عامه را موجب گردید که دیگر در دایره بسته روشنفکران پیشین محدود نمی گشت( اکو1390،ص123).
در این قرن پارادیم فکری دکارت و پیروانش به صورت وسیعی حظور داشت.دکارت آرمان خود را در وحدت دانش می یابد و هیچ حوزه ای را مستثنا نمی کند بنابراین زیبایی، هنر و خلاقیت هنری نیز باید تن به این قواعد عقل دهد تا از قواعد من عندی رها شود و عینیت یابد. دکارت اندیشیده بود که بر اساس شماری از مفاهیم پیشینی یعنی اصول موضوع ریاضیات ، قضیه “من می اندیشم ،پس هستم” و مفهوم امتداد و خدا، می تواند اصول علمی یکتا و یگانه ای را پی ریزی کند یا به عبارت دیگر درخت معرفت را برویاند، درختی که ریشه هایش مابعدالطبیعه ، تنه اش طبیعیات و شاخه هایش سایر علوم (هالینگ دیل1389، ۱٧٦).
دکارت در قواعد بکار بردن فهم توصیفی از آرمان دانش کلی می دهد که نه تنها هندسه و حساب، نورشناسی و ستاره شناسی، بلکه موسیقی را هم ذیل این آرمان می آورد(کاسیرر1372،ص ٣٤٧). بنابراین گرچه دکارت مستقیما مبحثی بنام زیباشناسی مطرح نمی کند اما از فلسفه کلی او چنین مفهومی استفاد می شود. یعنی هنر نیز باید به لوازم یک نظریه پایبند گردد و از ابهامات و کلی گوییهایش دست بردارد. دکارت در فلسفه خود شیوه ها و درجات مختلفی برای کسب دانش قائل می شود. او ریاضیات را چون قابل کاهش به تصوراتی متمایز و واضح است معتبر ترین دانش می داند و این دو شرط وضوح و تمایز را برای یک دانش یقینی لازم می داند(مجتهدی1382،117). در اینصورت شناخت حسی به دلیل اینکه بر مبنای جزئیات مبهم و به صورتی یکپارچه است داری اعتبار نیست. اعتباری که بعدا بامگارتن سعی در بازیافت آن دارد.
مساله دیگری که در اینجا باید به آن توجه کرد ظهور سوبژکتیویته در معنای دکارتی آن و زمینه ایست که این امر برای طرح مسائل زیباشناسی ایجاد می کند. قبل از دکارت معنای سوژه و ابژه با بعد از او اساسا متفاوت است. دکارت را می توان بنیان گذار تفکر مدرن قلمداد کرد چرا که نگرش او به انسان و جهان اساس مدرنیته می باشد. همانطور که در بالا گفته شد دکارت مبحث مستقلی درباره زیباشناسی ندارد اما نگرش او به جهان و انسان مسائل زیادی از جمله فلسفه هنر را دچار تحول شگرفی کرد.
مهمترین تغییری که دکارت در تفکر ایجاد کرد همان اصل بنیادی تفکر مدرن یعنی سوبژکتیویسم است. این اصل برآمده از تغییری است که دکارت در معنای سوژه و ابژه ایجاد کرد. واژه سوژه در قرون وسطی به معنای ذهن انسان نبود بلکه موجودات طبیعی ، انسان و خدا را شامل می شد و ابژه ،اعتبارات ذهنی انسان در نظر گرفته می شد بنابراین واضح است که در قرون وسطی، سوبژکتیو امر عینی و ابژکتیو، امر ذهنی است درست برعکس تلقی ای که امروزه از این دو واژه در نتیجه تحول دکارتی می شود. دکارت برای اولین بار در تاریخ فلسفه در نتیجه شک دستوری اش به کوگیتو رسید که دیگر در آن نمی توانست شک کند بنابراین کوگیتو را بنیاد هستی قرار دارد و از آن رو که حقیقی بودن را به معنای یقینی بودن می دانست نتیجه گرفت که موجود وقتی حقیقی است که در نسبت با یقین انسانی، یقینی باشد(پازوکی1381،99).
بنابراین بر اساس آنچه در بالا آمد انسان، سوژه و تمام موجودات دیگر موجودیتشان را در نسبت با او بدست می آورند و اعتبار می یابند و این مساله همان سوبژکتیویسم یعنی اصل تفکر مدرن است. در نتیجه این تفکر، از دکارت به بعد در حوزه معرفت شناسی، معرفت، تصوری می شود به این معنا که علم ما به موجودات خارجی، از طریق تصور آنها است بنابراین هر موجودی باید در محضر سوژه بازنمایانده و تصور شوند تا اعتبار انسان ابژه گردند. این مساله در ظهور مفاهیم اصلی هنر و زیبایی شناسی، خود را نشان می دهد یعنی ظهور مفاهیمی چون خلاقیت، نبوغ، ذوق و… (پازوکی1381، 102). در نگاهی اجمالی به تاریخ زیبایی شناسی در قرن هجدهم، می توان وفور و اهمیت این مفاهیم را دریافت.
تمام این مفاهیم در اثر همان سوبژکتیویسم به وجود می آیند. در تاریخ پیشامدرن سابقه ندارد که هنرمند واجد صفت خلق گردد چرا که قبل از این، شأن او صرفا تقلید به معنای حکایتگری بود. هنر نیز مانند بقیه جهان بر اساس قوانین الهی نظم یافته بود و هنر مند تنها آن نظم را حکایت می کرد اما با ظهور سوژه دکارتی منشاء اثر هنری نیز در سوژه جستجو شد. در مورد نبوغ هم وضع به همین منوال است. نبوغ فردی سوژه بود که او را در امر خلاقیت یاری می کرد.
مفهوم نوآوری نیز در پیوند با خلاقیت و نبوغ هنرمند شکل گرفت که و هنرمند بر خلاف گذشته دارای اصالت گردید. در رابطه با مخاطب اثر هنری نیز، سوبژکتیویسم باعث پیدایش مفاهیمی چون ذوق و سلیقه شد که در نقد سوم کانت به معنای توانایی کاملا سوبژکتیو انسان برای داوری در مورد امر زیباست. از اینجاست که مباحث معیار زیبایی یا داوری معتبر آن در زیباشناسی جدید مطرح گردید. خود مفهوم زیبایی نیز متخول شد و درگر در حقیقت اشیاء وجود نداشت بلکه قائم به ذهن انسان شد(پازوکی1381، 105)
در زیر تاثیر دکارت ،استدلال می شد که اگر جهان طبیعت تابع اصول و قوانین است جهان هنر نیز که تقلید طبیعت است باید همینگونه باشد .شارل باتو در اثر خود، هنرهای زیبا درتقلیل به یک اصل این اصل را همان تقلید می داند و تمام قوانین جزئی را قابل تاویل به همین اصل می انگارد. این تقلید، محاکات از طبیعت زیباست. در نظر او خیر و زیبایی در کنار یکدیگر می باشند و تنها راهی که به درون دل ما راه می یابند از طریق امر حسی است. او شعر را حسی ترین بیان توامان زیبا و خیر می داند. او می نویسد که شعر باید مایه خرسندی عقل ما شود به این گونه که اشیایی که به ما ارائه می کند، چون ذاتا کاملند، موجب گسترش دامنه مفاهیم ما و کاملتر شدن آن ها می شود. درواقع باتو نظامی از هنرهای زیبا تدوین می کند و منشاء آن را تقلید از زیبایی طبیعی میداند(ریتر1389،صص 28،102).
نظمی که در جهان نیوتنی است باید در جهان معنوی واخلاقی و هنری نیز برقرار گردد. بنابراین زیبایی شناس قرن هجدهم در جستجوی یک قانون کلی در هنر شد و کسی مانند بوآلو به عنوان “قانون گذار پارناسوس” شناخته شد که در ظاهر علم زیبایی شناسی را علمی دقیق می کرد(کاسیرر1372،ص٣٤٨).
همانگونه که در بالا دیدیم دیگر تفاوتی بین هنر و زیبایی، و بقیه جهان طبیعت نیست و اگر جهان طبیعت واجد قوانینی کلی است که عدول از آن ممکن نیست بنابراین هنر و زیبایی هم قوانینی دارد که خودسری در آن پذیرفته نیست به عبارت دیگر بنا بر این شعر آموزشی در آن دوره: ” فهم درست یا همان عقل است که همه چیز را فراهم می کند: فضیلت، ذوق، هوش، استعداد، نبوغ. فضیلت چیست؟ عقل است در عمل. استعداد چیست؟ عقل است در عرضه درخشان. هوش؟ عقل است در بیان زیبا. ذوق چیزی نیست جز فهم درست و مهذب و نبوغ همان عقل است در مرتبه والا”(کاسیرر1372،ص ٣٥٠).
نقد قوای حس و متخیله که دکارت مطرح می کند توسط مالبرانش بسط می یابد. در اینجا تخیل به مثابه یک راه شناخت مطرح نمی شود بلکه به عنوان منشاء تمام گمراهیهای ذهن بشر عنوان می گردد و هدف هر نوع انتقاد فلسفی مهار کردن و تنظیم آگاهانه آن است. گرچه از تخیل نمی توان به طور کاملی صرف نظر کرد چرا که منبع جستجوی دانش است اما نباید این آغاز با انجام و هدف دانش اشتباه شود و تخیل در روش و نتیجه دانش دخالتی داشته باشد. بنابراین در فرآیند دستیابی به دانش این ادراک مستقیم یا شهود در نقد منطقی غربال می شود و دانشی بر مبنای منطق و قوانین عقلی کلی و مجرد است که بر جای می ماند. زیبایی شناسی کلاسیک از روی همین نظریه طبیعت و ریاضی به عنوان دقیق ترین دانش گرته برداری شد.(کاسیرر1372،ص ٣٥٢).
اما آنچه در بالا گفته شد به این معنا نیست که متفکرین این عصر از منشاء هنر یعنی تخیل غافل باشند. در آغاز کتاب شعر بوآلو می نویسد: ” نویسنده بی باک بیهوده گمان می کند که می تواند به زور هنر نظم سازی خود از کوه پارناسوس بالا رود. اگر او تاثیر آسمانی را احساس نکند، اگر ستاره بختش او را شاعر به دنیا نیاورده باشد، در آن صورت او همیشه اسیر نبوغ ناچیز خود می ماند. از لحاظ او فیبوس ناشنواست و پگاسوس سرسخت.” بنابراین بوالو با این جمله می گوید که شاعر حقیقی، شاعر به دنیا می آید و کسی با تعلیم و آموزش شاعر نمی شود(کاسیرر1372،ص ٣٥٣).
اما برای بوالو داستان به اینجا ختم نمی شود. گرچه شاعر باید دارای نبوغ باشد اما شعر باید خود را از روند های ذهنی که باعث پیدایش آن می شود تصفیه کند و تابع قانون عینی شود. این قانون را هنرمند اختراع نمی کند بلکه در جریان خلق اثر هنری آن را کشف می کند. او عقل را چکیده این قوانین عینی می داند . بوآلو به شاعر توصیه می کند که عقل را دوست بدارد و در پی ظواهر و آرایش های دروغین نباشد و اگر بتواند موضوع را با همان حقیقت ساده اش تصویر کند عالی ترین معیار زیبایی را رعایت کرده است(کاسیرر1372،ص ٣٥٤).
این تناظر طبیعت و هنر در زیبایی شناسی کلاسیک در حوزه ژانر هنری نیز خود را نشان می دهد. به این معنا که شاعر نیز به مانند ریاضیدان مخترع قوانین نیست بلکه آن ها را کشف می کند بنابراین هنر مند نیز باید به قوانین ژانر و سنخ هنری وفادار باشد چرا که این قسم و سنخ هنری چیزی است معین و محدود به خود. با توجه به این نکته زیباشناس، در قلمرو هنر قانون گذار نیست همانطور که ریاضیدان و فیزیکدان نیزدر حوزه طبیعت قانونی را وضع نمی کند. پس هنرمند در جایی آزادی دارد که تمام نبوغ خود را بکار گیرد تا موضوع را هر چه درست تر و وفادار تر به موضوع بیان کند یعنی اینجا آزادی در قلمرو بیان موضوع است(کاسیرر1372،ص ٣٦٠).
در فرهنگ فرانسه قرن هجدهم قبل از ظهور روسو مسائل طبیعت و جامعه به وضوح از هم متمایز نشده اند بنابراین آنچه متفکرینی چون بوآلو طبیعی می نامند همان امر قراردادی است. بوآلو بین آنچه طبیعی است و آن چه به عنوان قائده کمال در نظر دارد هیچ تفاوتی نمی گذارد و عقل و آداب را یکی می گیرد و می نویسد:”در یک رمانس سطحی هر چیزی به آسانی اجرا می شود؛ کافی است که داستان لحظه ای انسان را سرگرم کند، و اصرار بیش از اندازه بر منطق کار بیجایی است اما صحنه نمایش مستلزم عقل دقیق است، و آداب کامل آن باید محفوظ بماند”(کاسیرر1372،ص ٣٦٤).
انتقاد به این نظریه از زیباشناسی و تخریب کامل آن توسط لسینگ انجام می گیرد و او سر آغاز دوره جدیدی از زیبایی شناسی در قرن هجدهم می شود. لسینگ میان مقتضیات عقل زیباشناسیک محض و قراردادها و مقتضیات زمانه تمایز می گذارد هر آنچه را که از طبیعت و عقل ناشی نمی شوند بلکه از وجودی کاذب در هر زمانه ای هستند را از زیبایی شناسی حذف می کند و فقط نبوغ شاعرانه را توانا به ساختن صور هنری واقعی و کاراکترهای دراماتیک حقیقی می بیند او می نویسد:”اگر آداب و تشریفات انسان ها را به ماشین مبدل می کند، وظیفه شاعر اینست که این ماشین ها را باز به انسان مبدل کند”(کاسیرر1372،ص ٣٦٥).
در نظر لسینگ اثر هنری باید به هنر بودن خود وفادار بماند و از مرز های آن تجاوز نکند یعنی باید نشان داده شود که هنر مند تابع قانون زیبایی بوده است. او درباره آثار هنری باستان اینگونه اظهار نظر می کند که تنها آنهایی شایسته نام هنرند که در آن ها هنرمند خود را به معنای حقیقی، نشان دهد یعنی نشان دهد که غایت او زیبایی بوده است. او بعضی از این آثار را ابزار هایی در خدمت دین می نامد که در خدمت معنایی هستند قبل از این که به دنبال زیبایی باشند. لسینگ وجود اصول را برای اینکه چیزی را هنر بدانیم می پذیرد اما این اصول برای او اصول هنری هستند. او در مساله داوری هنری می نویسد که داور هنری علاوه بر احساس ناخوشایندی از چیزی ، دلایل آن را هم نشان می دهد. در کل رویکرد او از جهاتی نیز روانشناسیک است چرا که او خوشایندی در فریبندگی هنر را غایت هنر می داند(ریتر1389،صص112،166).
دوره جدیدی در زیبایی شناسی و نظریه هنر آغاز می شود که در آن مساله ذوق مطرح می شود. در اینجا معیار همان امر طبیعی است اما با این تفاوت که در این دوره ذوق به مثابه نوعی حس است که همگان را از آن بهره ای است و طرح مساله بصورت ماهیت و امکان این حس مشترک آغاز می شود. این بدان معنا نیست که هر حس زودگذر و هوسی راهنمای هنر می شود بلکه تاکید بر همان حس مشترک است. حسی که در هر کسی قابل مشاهده است و با نظریه های تجریدی و استدلال های شکاکان نمی توان آن را از اعتبار انداخت(کاسیرر1372،ص ٣٦٨). این رویکرد جدید گرچه توجیه عقلانی داوری هنری را محدود می کند اما از ادعای کلیت دست بر نمی دارد.
از جمله معتقدین به این رویکرد جدید دوبو است که سعی می کند تا از مطالعه تاثری که مخاطب از اثر هنری می گیرد آغاز کند او در تحلیل زیباشناسیکش ضرورتی برابر برای دو عامل سوژه و ابژه قائل می شود. خصلت این رابطه، پیشاپیش و از روی ملاحظات تجریدی تعیین نمی شود بلکه فقط تجربه است که خصلت این رابطه را معین می کند. او اولین کسی است که قاعده خاص زیبایی را درون نگری می داند و در مقابل همه روش های منطقی صرف از آن به عنوان سرچشمه واقعی هر نوع دانش صحیح یاد می کند. بنابراین ماهیت امر زیباشناسیک به کمک مفاهیم محض نمی توان شناخت بلکه باید به تجربه درونی مخاطبین متوسل شد(کاسیرر1372،ص ٣٧٣). او در مورد موضوع تقلید هنری معتقد است که تنها باید اشیایی به تجسم درآیند که قادر باشند احساس های واقعی بر انگیزند(ریتر1389،ص28).
بدین ترتیب است که ذوق دیگر در شمار روند های منطقی استنتاج و استنباط قرار نمی گیرد بلکه به دلیل بی واسطه بودن آن در ردیف کنش های ادراک محض در می آید مانند دیدن و شنیدن و بوییدن. اینجاست که راه برای هیوم باز می شود تا آن را به آخر برود. گرچه طرفداران زیبایی شناسی مبتنی بر احساس درونی در دفاع از ماهیت مستقل و بی واسطگی این احساس بسیار پیش رفته بودند اما هیچکدام به تعقل حمله نکرده بودند اما این حمله با هیوم آغاز می شود(کاسیرر1372،ص ٣٧٥).
با هیوم مساله کاملا شکل دیگری به خود می گیرد و به جای اینکه تلاش شود تا احساس به محک عقل گذاشته شود این احساس و تاثر حسی است که باید عقل را اعتبار بخشد. در اینجا این تخیل است که معیار اصلی می شود . هیوم در رساله درباره معیارذوق نشان می دهد که در مساله هنر و زیبایی شناسی، آن معیار های کلی و و ضروری که در همه زمان ها صادق باشند وجود ندارند بلکه تجربه به ما می آموزد که ارزش های زیباشناسیک مقیاس ثابتی ندارند و معیار اساسی برای داوری زیباشناسیک دوران به دوران و فرد به فرد تغییر می کند.
هیوم مقاله اش را با طرح عدم توافق هایی که در مورد ذوق وجود دارد آغاز می کند و سپس این مساله را خاطر نشان می کند که طبیعی است که بدنبال معیار ذوق باشیم به معنای قانونی که بوسیله آن، شاید احساسات گوناگون انسان ها توافق یابند؛ حداقل یک تصمیم تا احساسی را تایید و احساس دیگری را رد کند. در اینجا منظور هیوم ارائه یک اصل کلی نیست چرا که در کل مقاله اش تلاشی برای فروکاستن ویژگی هایی که بر می شمارد به یک اصل کلی نمی کند.
اما این به این معنا نیست که هیچ توافقی وجود ندارد. در مثالی که هیوم مطرح می کند بیان می دارد که اگر کسی بین آثار اگیلبی و میلتون تمایزی از لحاظ نبوغ و دقت و روشنی قائل نشود به همان اندازه شخن نامعقولی گفته است که به عنوان مثال بگوید یک کپه خاک به بلندی یک کوه است یا حوضچه ای را از نظر وسعت با اقیانوش برابر بداند(Dickie,1996,p125). این مثال نشانگر اینست که هیوم به یک نوع کلیت و توافق معتقد است اگر چه این توافق نظری نباشد.
هیوم زیبایی را یک کیفیت ابژه زیبایی نمی داند بلکه آن را منوط به ذهنی به حساب می آورد که در آن تعمق می کند. از نظر او زیبایی از طریق ذوق است که درک می شود که اگر آن ذوق پرورش یابد تا به کمال برسد می تواند زیبایی را بیواسطه ادراک کند(ریتر1389،ص29)هیوم در حالیکه هر نوع کلیت نظری را در داوری زیباشناسیک رد می کند اما کلیت تجربی را می پذیرد چراکه اگر انسان و احساس او معیار هر داوری است بنابراین یکنوع هماهنگی و یکدستی وجود دارد و نمی گذارد تا هر نوع معیار اندازه گیری را رد کند. چنین معیاری در طبیعت انسان است و این طبیعت به معنای زیست شناسیکش نمی گذارد تا تفاوت ها بی اندازه زیاد شوند پس اگر هر انسانی با دیگری متفاوت باشد و در عین حال با افراد دیگر توافق داشته باشد بنابراین خود امر متنوع نیز قانون و حاشیه قانونی خاص خود را دارد و در اینجاست که منشاء آن توافق نسبی در داوری زیباشناسیک مشخص می شود.
در این رساله هیوم سیستم های فلسفی را با آثار بزرگ هنری مقایسه می کند و بیان می دارد که هر نظام فلسفی در زمانه ای بسیار مورد قبول بوده است اما اعتبار آن با گذشت زمان زایل شده است اما در مورد آثار بزرگ هنری کلاسیک وضع بدین قرار نیست و آن ها دارای ماندگاری و اعتبار بیشتری در زمانهای مختلف هستند و با آنکه شناخت آن ها به زمان خود وابسته اند اما این وابستگی دامنه تاثیر آن ها را محدود نمی کند مثلا آن حقیقتی که در آثار کلاسیک باستان دیگر اعتباری ندارد اما قوت آن آثار و تاثیر آن ها بر روی ما هنوز نیز وجود دارد(کاسیرر1372،ص ٣٧٩).
هیوم در مقاله خود مخاطب اثر هنری را هم در نظر می گیرد به این ترتیب که معتقد است یک منتقد و داور خوب، به هر دوی ویژگی های آشکار و ظریف اثر هنری برای داوری حساس است و برای تربیت این حساسیت دو راه را بر می شمرد یکی اینکه تجربه نوعی از هنر را داشته باشد و دوم اینکه این تجربه برایش تکرار شده باشد. همچنین معیار عدم جانبداری را هم برای داور و منتقد خوب اثر هنری مطرح می کند. نکته قابل توجه در اینجا اینست که هیوم معیار ذوق را با کاری که یک منتقد خوب در داوری اش انجام می دهد پیوند می دهد و چنین مطرح می کند که معیار ذوق، حکم مشترک منتقدان خوب است ((Dickie,1996,pp133,136.
متفکر دیگری که در این قرن اندیشه های اصیلی را در زمینه زیبایی شناسی دارد شافتسبری است. او زیبایی شناسی را منحصرا از دیدگاه اثر هنری بررسی نمی کند بلکه خواهان نوعی زیبایی شناسی است که سیرت انسان را شکل دهد و بر ساختار درونی فرد حکومت کند. دید او در کل اخلاقی است.او زیبایی و خیر را یکی می داند و صفات خدایی به آن می دهد. به نظر او خداوند است که منشاء هر آنچه زیباست می باشد(ریتر1389،ص29). به عقیده او اگر فلسفه را حکمت محض بدانیم هیچ راهی به زیبایی نمی برد. وجود زیبایی بدون حقیقت ممکن نیست و حقیقت واقعی نیز بی زیبایی وجود ندارد. به نظر می رسد او با شرط عینیت که نزد زیباشناسان فرانسوی بود موافق است اما این شباهت ظاهری است چرا که منظور او از حقیقت، مجموعه ای از دانش نظری ، قضایا و احکام منطقی نیست بلکه ساختار درونی و معنوی جهان است که تنها بوسیله تجربه بیواسطه و از راه شهود، فهمیده می شود(کاسیرر1372،ص ٣٨٥).
بنابراین شافتسبری نیروی سومی را علاوه بر عقل و تجربه بر می گزیند که به نظر خودش برتر از این دو راه است. این نیرو ژرفای هنر را برای اولین بار نشان می دهد نه تفکر استدلالی و قضایای منطقی و یا مشاهده دقیق. این ژرفای هنر تنها توسط شهود است که فهم می شود. برای شافتسبری تقلید هنری ، فراورده هنری را تقلید نمی کند بلکه مقلد خود خلاقیت است. به نظر او نبوغ عبارت است از غرق شدن در این روند شدن اثر هنری است و بدین گونه است که مساله نبوغ در زیبایی شناسی او مساله اصلی است. البته او نابغه را نیاز مند معیاری می داند که در طبیعت است و از نظر او نابغه با انتخاب دلخواه سوبژکتیو هنر را نمی آفریند(ریتر1389،ص102)
قبل از شافتسبری مفهوم نبوغ به معنای ظرافت اندیشه و زیرکی و همچنین معادل عالی ترین مرتبه والایی عقل بکار می رود اما او از این دو تعبیر فاصله می گیرد و آن را بالاتر از این دو تعبیر می نشاند. او این مفهوم را به نیروهای آفریننده و تولید کننده و صورت دهنده اطلاق می کند و به این مساله یک جهت اساسی در فلسفه می دهد که ما را به مسائل اساسی تاریخ تفکرآلمانی در قرن هجدهم هدایت می کند یعنی به “تیاتر هامبورگ” اثر لسینگ و “نقد نیروی داوری” اثر کانت(کاسیرر1372،ص ٣٩٠).
کانت متفکری از قرن هجدهم را بسیار می ستاید و برای او مقام والایی قائل است. نام این متفکر الکساندر باومگارتن است. او یکی از پیروان وولف است مخصوصا در مورد دقتی که در منطق خود دارد وبه همین علت دقت او در صورتبندی مفاهیم و تعاریف و قطعیت و استواری استدلال هایش مدت ها به عنوان سرمشق مورد شتایش قرار می گیرد. تمام این خصوصیات در کتاب متافیزیک او متجلی است و کانت از آن به عنوان مبنای درس های خود درباره متافیزیک استفاده می کند(کاسیرر1372،ص ٤۱٢).
باومگارتن امر زیبا را موضوع دانش حسی می داند که همان استتیک است. بدین ترتیب او از معیار هایی که برای اعتبار یک دانش لازم است تخطی نمی کند. او این دانش را در مرتبه پایین دانش طبقه بندی کرد. او در مدار فکری ولف و لایبنیتس به سر می برد که ادامه همان سنت دکارتی است و به همین علت استتیک را مابعدالطبیعه زیبا می نامد(ریتر1389،ص30). او زیبایی را کمال دانش حسی می داند. این دانش حسی قابل کاست به منطق نیست و هر دو ذیل فلسفه با یکدیگر جمع می شوند. تمایز میان منطق و استتیک، مرهون تمایزی است که فیلسوفان یونانی و آباء کلیسا بین امر محسوس و امر ومعقول گذاشته اند بنابراین معقولات متعلق شناخت قوه عالی منطق اند و محسوسات متعلق شناخت حسی(ریتر1389،ص44). الگوی هنر از نظر او طبیعت مخلوق نیست بلکه طبیعت خلاق می باشد و زیبایی آثار هنری در همخوانی محسوس اندیشه ها به سوی امر واحدی که پدیدار است. شناخت عقلی بوسیله حس به مثابه شهودی هنر مندانه تکمیل می شود که شبه عقل است و به آن ملتزم می باشد( ریتر1389،ص 106).
مروری بر شرح برنام بر نقد قوه حکم
برنام در مقدمه می کوشد تا شمایی کلی از فلسفه کانت و آنچه او از فلسفه مراد می کرد نشان دهد. مقدمه او با یادآوری چهار پرسشی شروع می شود که کانت در آغاز درسگفتار هایش در دانشگاه کونینزبورگ مطرح می کرد:
«1. چه می توانم بدانم؟
2. چه باید بکنم؟
3. به چه امید بندم؟
4. انسان چیست؟»(Burnham,2000,p1)
این چهار پرسش اساسی موضوع تحقیقی است که از نظر کانت می توان به آن فلسفه گفت. سه مورد اول به نحوی در سوال چهارم مستتر است یعنی هر سه تای اولی را که به ترتیب موضوع متافیزیک، اخلاق و دین است می توان در انسان شناسی بنیادین مستتر دید.
کانت معنای فیلسوف را فقط به مثابه دارای دانش نمی داند بلکه این دانش را در راستای غایت والای عقل انسان وحدت بخشیدن کار فیلسوف است. از دیدگاه او والا ترین غایت همان اخلاق است و در همین راستا است که باید تمام دانش انسان وحدت یابد.
به عقیده برنام باید کانت را در زمینه روشنگری قرن هجدهم دید. در این دوران پارادایم اندیشه ، فیزیک بود و تاثیر نیوتن در این دوران بسیار زیاد است. در این دوران خوشبینی زیادی به توانایی عقل انسان در اندیشه و استدلال بود که باعث می شد حتی این انتظار بوجود آید که عقل انسان می تواند تمام مشکلات و مسائل انسان حتی خدا و متافیزیک را توضیح دهد. به عقیده برنام، کانت نیز از درون این پارادایم شروع می کند و از الاهیات به عنوان مرکز فلسفه می آغازد. او مدتی بعد مجبور می شود به فیزیک روی آورد و این جاست که تاثیر نیوتن بر او آغاز می شود.
از یک طرف پیروان دکارت همچون لایبنیتس که عقل گرا بودند و در مورد کاربرد عقل انسان در جهان و همچنین توانایی آن بسیار خوشبین بودند. دوره اول فکری کانت در ادامه همین سنت فلسفی بود تا این که بعدها با آشنایی با فیزیک نیوتن که رقیب فکری لایبنتس بود راه خود را آز عقل گرایان جدا کرد و به تجربه گرایان نزدیک شد. نیوتن توانسته بود تا مفاهیم زمان و مکان را به صورت علمی نظریه پردازی کند و مجموعه ای کامل از ساختار فیزیکی جهان را ارائه کند. اکنون مساله ای خود را به کانت نشان می داد که در چنین جهانی که مسخر قوانین فیزیکی است چگونه انسان را راهی به سوی اخلاق و اختیار است وقتیکه همه چیز در یک ساختمان فیزیکی جبری گرفتار است.
برنام در اینجا به تاثیر هیوم و روسو بر کانت اشاره می کند و این عقیده هیوم را مطرح می کند که تمام مدعیات متافیزیک و مفاهیم آن مانند (جوهر، علت و معلول) که غالبا به عنوان بنیاد های علم طبیعی شناخته می شدند، توهماتی بیش نیستند. هیوم علومی مانند اخلاق و جامعه شناسی را کاملا ناممکن می دانست چرا که تن به تجربه نمی دهند.
در اینجا کانت به عقل گرایان صفت جذمی داد و گفت که هیوم او را از خواب جذمیت بیدار کرده است. دگماتیسم یا جذمیت در معنای عمومی آن در فلسفه اعتقاد به حصول یقین برای انسان است که نقطه مقابل شکاکیت می باشد اما در اصظلاح کانت دگماتیسم در مقابل کریتیسم یا سنجش انتقادی است. وقتی کانت جمله بالا را در مورد هیوم عنوان می کند به این معناست که این هیوم بود که باعث شد تا او به نقد و سنجش قوه عقل انسان و شناخت حاصل از آن بپردازد (کرنر 35).
از متفکرین دیگری که بر کانت موثر بودند ژان ژاک روسو بود که منتقد عقل دکارتی و دستاوردهایش در جهان آن روز بود. روسو عقل را که در جهان مدرن نهادینه شده بود محکوم می کرد و آن را منافی آزادی و فضیلت اخلاقی انسان ها می دانست. او از این جهت در کانت موثر بود که وجه دیگری از انسان را که قلمرو دل آدمی بود به او می شناساند و یادآور می شد و اهمیت وجدان بشری را به او گوشزد می کرد(کرنر 36).
روسوتاثیر زیادی بر متفکران نیمه دوم قرن هجدهم داشت و کمتر کسی بود که از او تاثیر نگرفته باشد. به عقیده برنام این روسو بود که کانت را مجبور کرد تا عقل محض تئوری پرداز را نقد کند جایگاه بالایی را به عقل عملی بدهد. او با محکوم کردن عقل مدرن و دستاوردهایش، اهمیت اخلاق و نیکی انسان در قلمرو آزادیش را به او شناساند. او این عقل استدلالی را نابود کننده منابع درونی انسان می دانست. او می گوید باید طوری فهمید که اساس و غایتش، عملی باشد و نه نظری.
برنام با طرح رساله آغازین1770 و اهمیت آن در رسیدن کانت به دوره نقدی مقدمه خود را ادامه می دهد. او شروع عقاید اصیل کانت را بعد از آشفتگی های سال های قبل به این رساله نسبت می دهد. سه ایده کلیدی را در این رساله مهم می داند. یکی اینکه تصور های مفهومی و ذهنی دومنبع متمایز از یکدیگر برای دانش هستند. دوم اینکه دانش از واقعیت حسی تنها در صورتی ممکن است که قبلا مفاهیمی مانند جوهر در عقل وجود داشته باشد و سوم اینکه او میان نمود ها و اشیاء درون خود و بالذات نیز تمایز قائل شد. به این دلیل ابژه ها در ذات خویش آشکار نمی شوند که زمان و مکان ساختمان اصلی تمام نمودهای حسی هستند و این دو در ابژه در ذات خودش حضور ندارند.
بعد از این تاثیرات است که دوره نقدی فلسفه کانت شروع می شود. نقد به این معنا که باید قلمرو دانش انسان و عقل او و محدوده هایش را مشخص کند. اولین نقد کانت نقد عقل نظری است که در آن کانت می کوشد طیف درست و معتبر عقل نظری را در آن مشخص کند که قلمرو آن را جهان طبیعت می داند و استفاده آن را در مواردی مانند خدا یا مابعدالطبیعه اشتباه می داند که منجر به تناقض گویی می شود. او در مقدمه نقد عقل محض امکان مابعدالطبیعه را مطرح می کند و تلاش دارد که از طریق نقد عقل محض و نقد عقل عملی نشان دهد که فهم و عقل به چه چیزی میتوانند دستیابند و در چه محدوده ای معتبرند. سومین آن نقد قوه حکم است. این سه نقد حاصل دوران نقدی کانت می باشند.
برنام توضیح می دهد که در کتابش درباره محتوای نقد سوم حرف خواهد زد اما نکته ای را گوشزد می کند به این مضمون که باید همان وحدت نظام مند فلسفه را در اینجا در نظر داشت. این وحدت به معنای توصیف بنیادین طبیعت انسان که ویژگی های اساسی فلسفه در آن قابل دسترسی باشد، است. همچنین می تواند این وحدت به معنای نشان دادن تناسب و هماهنگی ممکن بین تمامی شاخه های فلسفه در راستای والاترین غایت انسان یعنی اخلاق باشد.برنام اشاره می کند که شرح او از دیدگاه نقد قوه حکم است یعنی از منظری که خود کانت احساس می کند کار خویش را کامل کرده است.
برنام در اینجا گزارشی سیستماتیک از کار کانت ارائه می کند و در ابتدا سعی می کند مفهوم نقد را روشن نماید سپس خاطر نشان می کند که برای فهم نقد سوم باید ارتباطات بین محتوای سه نقد مورد توجه قرار گیرد. او نقطه اشتراک آغازین در این سه نقد را همان مفهوم نقد می داند. نقد به معنای تحلیلی است که می کوشد طیف درست کاربست یک مفهوم را مشخص کند.این تعریف را عجالتا مطرح می کند تا به تعریف منقح تری برسد به این ترتیب که: تحلیلی که تلاش می کند طیف درستی از کاربرد بعضی از قوای ذهنی را بررسی کند.
کار کانت در این تحلیل، بر مبنای قوای بالفعل و واقعی ذهن نبود به این معنا که تحلیل او یک تحلیل فیزیکی و مکانیکی از چگونگی کارکرد مغز- آنگونه که در قرن هجدهم رایج بود- نیست چرا که معتقد بود این روش به بن بست می رسد گرچه اعتقاد داشت که این رویکرد مکانیکی در مواردی می تواند به دانش ما کمک کند اما نظر او این بود که مقدم بر و مستقل از این مولفه مکانیکی و فیزیکی چیزی در ذهن وجود دارد که قوانین خود را داراست. به دلیل اعتقاد به این تمایز بود که کانت شاید اولین فیلسوفی بود که بین روانشناسی و قلمرو درست فلسفه فرق گذاشت.
در ادامه برنام به تمایزی که کانت بین “قوای ذهن” و “قوای شناختی” می گذارد، اشاره می کند.مورد اول دستاوردها و محصولات اساسی ذهن هستند و مورد دوم شامل منابع و فعالیت های تصورات می باشند که برای رسیدن به مورد اول لازم است. قبل از این موضوع برنام از آشفتگی و تفاوت هایی که در متن کانت درباره مفهوم قواست شکایت می کند. قوا ی ذهنی به دو شاخه عالی و دانی تقسیم می شود که علاقه کانت به صورت عالی قواست چرا که خودانگیخته است و مشروط به تجربه ما از جهان طبیعی نیست.
سه قوه ذهن معرفی می شود شامل قوه شناخت، احساس و میل یا خواست. قوه شناخت در فرم بالایی اش شناخت نظری طبیعت است و قوه تقنینی آن فهم بوسیله قانون های طبیعت است. قوه دوم احساس است که فرم بالایی آن احساس زیباشناسیک درباره زیبایی و هنر است و قوه تقنینی آن قوه حکم بوسیله اصل غایتمندی است و قوه سوم که قوه خواست یا میل است که در فرم عالیش خواست محض در عمل آزادی است و قوه تقنینی آن عقل با اصل اخلاق و وابسته به والاترین غایت یا امر نیک می باشد. قوه غیر تقنینی آن نیز حسیت و بخصوص خیال خلاق است.
قوای شناخت زیر مجموعه هر یک از قوای عالی ذهن قرار می گیرد به عنوان اعمال اساسی که آن ها را ممکن می سازند. همانطور که در بالا اشاره شد این قوای شناختی شامل فهم، عقل و حکم است که در وجه بالاییشان معرفی شدند. یک قوه شناختی که با هیچ یک از قوای ذهن ارتباط ندارد را برنام به ادامه بحث موکول می کند. این قوای شناختی، منبع تصورات از جمله ایماژها مفاهیم و … هستند شاید اعمالی را با یا بر روی این تصورات انجام می دهند.
قوه چهارم که ارتباطی با هیچکدام از قوای ذهنی ندارد قوه حسیت است که منبع تصورات جزئی است. این قوه به چهار مورد از جهت بالایی یا پایینی اش و همچنین از جهت فعال و منفعل بودنش قابل تقسیم است:
1.ادراک حسی که هم پایینی و هم منفعل است.
2.شهود محض که بالایی و مستقل است اما منفعل می باشد.
3.قوه متخیله بازتولیدی که پایینی و فعال است.
4. قوه متخیله یا خیال خلاق که بالایی و تولیدی و سازنده است. (Burnham,2000,p15)
منظور کانت از این که هر کدام از سه قوای شناختی نخست برای قوه ذهنی متناظر با خود تقنینی هستند بدین معناست که این قوای شناختی چگونگی عمل قوای قوای ذهنی خود را اداره می کنند. مثلا برای شناخت نظری ، قوه فهم، تقنینی است که این تقنین شامل چیز می باشد: اول شامل مفاهیمی است که در اینجا مفهوم، تصور عمومی از یک چیز است و دوم شامل اصولی است که قضایای دارای قانونی می باشد که این قانون چگونگی کاربرد این مفاهیم را مشخص می کند. در مورد فهم این مفاهیم همان مقولات هستند و اصول چگونگی کاربرد این مقولات را تعیین می کند. مثالی که برنام از اصل مطرح می کند اصل عدم تناقض است که چگونگی کاربرد مفاهیمی مثل علت و معلول را کنترل می کند.
برای احساس زیباشناسیک، قوه حکم، اصل پیشینی را مطرح می کند به نام اصل غایتمندی یا هدفمندی طبیعت. مدعای کانت این است که بدون این اصل، حکم ما درباره اینکه چیزی زیباست، غیر ممکن است. در مورد خواست محض، عقل تقنینی است که این تقنین بر اساس قانون اخلاقی و در جهت خیر اعلی انجام می گیرد. برنام در اینجا مطرح می کند که قوای شناختی دیگری ممکن است در هر قوه ذهنی نقشی بازی کنند اما نقش آن ها غیر تقنینی است مثلا عقل برای شناخت نظری غیر تقنینی است و فقط نقش تنظیم کننده دارد.
پس از گزارشی که برنام از نقشه کلی قوا و کارکردشان می دهد از معنای فلسفه استعلایی صحبت می کند. او این مساله را مطرح می کند که چگونه می توان یک تحقیق عقلانی از چگونگی کارکرد عقل ارائه کرد و مثالی می زند به این صورت که این کار مانند اینست که« بخواهی خود را با بندهای کفشت بلند کنی»(Burnham,2000,p16). سپس راه حل این مشکل را ابداع نوع جدیدی از فلسفه از سوی کانت یعنی فلسفه استعلایی می داند. او توضیح می دهد که فلسفه استعلایی تلاش برای کشف شرایط پیشینی برای هر قوه ذهنی است.
منظور کانت از شرط پیشینی مجموعه ای از شرایط فرمال و منطقی است که در جای خود باید فهمیده شود تا اصلا تعقل بتواند اتفاق بیفتد. کانت تا آنجا که این شرایط پیشینی چیز دیگری را ممکن می سازند آن ها را استعلایی می داند و استدلالی که که بدنبال تثبیت وجود و همچنین طبیعت اصول استعلایی است، استدلال استعلایی نام دارد. مثالی که برنام می آورد در نقد عقل محض است که مساله اصلی در آن تحقق شروط پیشینی است که در آن قوه شناخت تحت آن شرایط بدست می آید.

Related posts:

این نوشته در پایان نامه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.



:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : پایان نامه ها
ت : یک شنبه 12 شهريور 1396
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');